پرسش: قانون و شریعت هردو انسان را محدود میکند؛ پس آزادی که شریعت و انسانیت ادعا میکنند به چه معناست؟
مفهوم آزادی
واژه «آزادی» بنابر نظر برخی، از واژه اوستایی «آزاته» یا واژه پهلوی «آزاتیه» گرفته شده و در زبان فارسی, در معانی مختلفی به کار رفته است. از جمله: رها بودن، یله بودن، منقطع بودن، خالص بودن، آزادمردی، خلاصی، شادی، خرمی، قدرت انجام و ترک عمل، قدرت انتخاب، آزادگی، اختیار، عتق، خشنودی و... .[8]
واژه «حرّ» در زبان عربی به صورت استعاری در معانی مختلفی چون: اختیار، عتق، رهایی از تعلقات دنیوی و خالص نمودن خویش در جهت خدمت در راه رضای خداوند، اراده، برگزیده هر چیز، اشراف، شرافت، مرد معقول و... به کار رفته است.[9]
تعریف آزادی
«آزادی» مفهومی است که افکار دانشمندان و صاحبنظران و نویسندگان را متوجه خود ساخته است؛ به طوری که تعاریف گوناگون و فراوانی برای آن ارائه نمودهاند. با این حال هنوز تعریف روشن، جامع، مشخص و مشترکی از این مفهوم ارائه نشده و هر کدام از تعریف کنندگان، نوعی از آزادی را تعریف و از آن دفاع کرده و نظریات دیگران را مورد نقد و انتقاد قرار دادهاند. البته این فراوانی و تکثر در تعریف آزادی معلول عواملی است که عبارتند از:
عوامل مؤثر در تعریف آزادی
الف. جهانبینی
بدون تردید، نوع نگرش انسان به هستی و برداشتهای او از آن، در تعریف آزادی تأثیر بهسزایی دارد. کسانی که تفکر آنها بر جهانبینی الهی و دینی استوار است، قهرا آزادی را طوری تعریف میکنند که هماهنگ با جهانبینی الهی باشد.
جهانبینی الهی میگوید: جهان دارای مبدأ و معاد است و برای انسان، وحی و رسالت آمده است و انسان در عین طبیعی بودن، دارای حیثیتی فراطبیعی میباشد. او مسافری است که عوالمی را پشت سر گذاشته و عوالمی را پیش رو دارد و با مرگ نابود نمیگردد؛ بلکه روحش، از عالمی به عالم دیگر منتقل میگردد.
در مقابل این بینش، جهانبینی مادی است که میگوید: جهان هستی, چیزی جز همین جهان محسوس مادی نیست و آغاز و انجامی ندارد و زندگی انسان نیز میان تولد و مرگ خلاصه میشود و پس از مرگ، نابود میگردد و پاداش و کیفری وجود ندارد. قرآن کریم، سخن این گروه را چنین نقل میکند: {إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثینَ}؛ غیر از این زندگی دنیای ما، چیزی در کار نیست، [پیوسته گروهی از] ما میمیریم و زنده میشویم [و نسل دیگری جای ما را میگیرد و ما هرگز برانگیخته نمیشویم.[10]
کسانی که مادی فکر میکنند و اصالت را به انسانداده و انسان محوری را جایگزین خدامحوری کردهاند، چگونه میتوانند آزادی را بر اساس جهانبینی الهی تعریف و تفسیر کنند و دینگرایی و بندگی خدا را عین آزادی بدانند؟ طبیعی است که تعریف آزادی از دیدگاه یک انسان مادی گرا که این جهان باعظمت را در تنگناهای مادی و خواص آن محدود کرده و مرگ را پایان زندگی میداند، با آزادی از دید الهیون که عالم هستی را مرکب از غیب و شهادت (عالم ماده و عوالم فراطبیعی) دانسته و مرگ را آغاز حیات جدید و تبدیل منزل میدانند، کاملاً مغایر و متفاوت خواهد بود.
ب. جامعهشناختی
از طرفی تعریف آزادی میتواند از نوع نگرش انسان به جامعه، و جامعه شناسی متأثر شود. قطعاً کسانی معتقد به جامعه آرمانی- اسلامی و دینی نیستند. تعریف آنان از آزادی با دیدگاه اسلام متفاوت خواهد بود.
از نظر اسلام جامعه دینی, جامعهای است که شبکه روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اخلاقی آن بر اساس دین و آموزههای آن تنظیم شده باشد. جامعه دینی جامعهای است که در آن داوری با دین باشد و افراد, خود را همیشه با دین هماهنگ کنند. جامعه دینی دغدغه دین دارد و این دغدغه و احساس نیاز به همسو کردن خود با دین، تنها به امور فردی و عبادیات و اخلاق فردی محدود نمیشود: بلکه نسبت میان دین و کلیه امور و روابط اجتماعی باید سنجیده شود و داوری دین در همه خطوط و زوایای تمامی شبکه روابط اجتماعی نافذ باشد.[11]
بنابراین وقتی در اسلام سخن از آزادی به میان میآید, قطعاً آزادی بر اساس ملاکهایی که اسلام مشخص نموده, مورد نظر است, نه آن آزدی بیقید و بند جامعههای غیر دینی به ویژه غربی, که هیچ سنخیتی با آزادی اسلامی نداشته و ندارد.
ج. انسانشناسی
علاوه بر جهانبینی و جامعهشناسی، انسانشناسی نیز در تعریف آزادی بسیار مؤثر و مورد توجه است و تعریف آزادی با تعریف انسان ارتباط مستقیم و تنگاتنگی دارد؛ زیرا متعلق آزادی, خود انسان است و از این رو هر تعریفی از انسان، در درک و برداشت از آزادی نقش مهمی خواهد داشت. میتوان گفت بدون ارائه تعریفی از انسان، تعریف آزادی ممکن نخواهد بود. لذا هر کس انسان را موجودی آزاد میداند، پیش از آن باید بداند که انسان از چه و برای چه باید آزاد باشد. این مسئله, خود مبتنی بر آن است که ابتدا ماهیت انسان و گوهر وجودی او و سپس تواناییها، استعدادها و هدف و فلسفه نهایی از آفرینش او را بشناسد.
پس تفسیر آزادی به انسانشناسی بستگی دارد و انسانشناسی نیز به جهانشناسی وابسته است؛ لذا با تفاوت جهانبینی و انسانشناسی تفسیر آزادی نیز متعدد و متفاوت میگردد.
در مکاتب غربی تعاریف فراوانی از آزادی ارائه شده است؛ اما همه آنها تقریباً در یک نقطه با هم مشترکند و آن، لحاظ انسانمداری در تعاریف آزادی میباشد؛ یعنی تعریف از آزادی, بر اساس تفکر اومانیستی (بشرگرایانه) مطرح شده است؛ زیرا اساس و مبنای آزادی از نظر آنها وابسته به خواست افراد میباشد. در اینجا به دو نمونه از اینگونه تعاریف از آزادی اشاره میکنیم:
1. بارون دو منتسکیو (1689 - 1755): «آزادی آن است که افراد مجبور نباشند آنچه را باید بخواهند و بکنند و آنچه را موظف به خواستن آن نیستند, انجام دهند.[12]
2. توماس هابز (1588 - 1679 م): «منظور من از آزادی آن است که در برابر هر کاری که انسان طبق قانون طبیعی میخواهد انجام دهد، بدون ضرورت، ممانعتی وجود نداشته باشد؛ یعنی مانع و رادعی بر سر راه آزادی طبیعی نباشد، مگر آنچه برای خیر جامعه و دولت ضرورت دارد.» در عبارت دیگر میگوید: «آزادی, نبود موانع بیرونی است. انسان آزاد کسی است که در اموری که به واسطه قدرت و ادراکش قادر به انجام کار است، از آنچه میل به انجام آن دارد, باز داشته نشود».[13]
بنابراین در یک جمعبندی میتوان گفت: کسانی که جهان و انسان را در ماده خلاصه میکنند، مبنا و اساس آزادی را میل، خواست و اراده فردی میدانند و معتقدند هر کاری که انسان طبق قانون طبیعی میخواهد، بدون هیچگونه رادع و مانعی انجام میدهد، تا حدی که قانون و دولت اجازه دهد؛ قانونی که بر اساس خواست و اراده بشری تدوین شده است. آنان معتقدند که آزادی انسان، به معنای توان همه جانبه او در انتخاب هر چیز و از جمله بردگی برای انسانهای دیگر است. در نگاه آنان، انسان، آزاد است که دین را بپذیرد یا نپذیرد. اگر نپذیرد, ملامتی بر او نیست؛ زیرا هیچ حقیقتی را از دست نداده است. اما در مکتب وحی، این رهایی مطلق، به معنای بردگی است، زیرا چنین آزادی مطلقی برای انسان، اسارت او در دست آرزوها و هوسها میباشد و او در واقع از هوای درونیاش پیروی میکند؛[14]چنانکه در آیه شریفه میفرماید: {أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه}؛ آیا دیدی آن کس را که هوای خود را خدای خویش قرار داد؟»[15]
پاسخ
حال با توجه به مطالب فوق, به آزادیهایی که در شریعت اسلام مورد توجه قرار گرفته و انسآنها را در آن موارد آزاد و مختار قلمداد نموده است.
آزادی از دیدگاه اسلام به صورت کلی عبارت است از: رها شدن از بردگی و اطاعت غیر خدا و آزادی در هر چیزی که خداوند آن را مباح کرده است.[16]
شکی نیست که اسلام و دین، محدودیت ایجاد میکند و جلوی آزادی حیوانی را میگیرد, ولی آزادیهای ارزشمند و حقیقی در شریعت اسلام دامنه گستردهای دارد که بحث تمام و کمال دربارهْ آن، تحقیق و تدوین مفصلی را میطلبد.
ما در این مجال اندک, به صورت فهرستوار نمونههای آزادی از دیدگاه اسلام و قرآن را یادآور میشویم:
1. آزادی تکوینی
آزادی تکوینی به این معناست که در نظام آفرینش، انتخاب راه و عقیده اجبارپذیر نیست و انسان به حسب خلقتش موجودی دارای شعور و اراده بوده، در انجام و ترک فعل و انتخاب و اختیار خود آزاد است.[17]
2. آزادی تشریعی
در آزادی تشریعی، هیچکس حق برتریطلبی بر دیگری را ندارد، و هیچکس حق ندارد دیگری را برده و بنده و مطیع خود سازد و اراده و عمل او را مالک گشته و خواستههای خود را برخلاف میل و رغبت او بر او تحمیل کند. در نظام اسلام حق حاکمیت ذاتاً از آن خداوند و اولیای خدا, براساس صلاحیت و اذن خداوند است؛ زیرا در نظام تشریع همه افراد بشر, بدون استثنا از حقوق مساوی برخوردارند و هیچکس حق برتری بر دیگری را ندارد؛[18] چنانکه در آیات و روایات به این معنا تصریح شده است و انسان را هم از برتریجویی و هم از بردگی و بندگیپذیری برحذر میدارد. قرآن کریم میفرماید: {وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه}؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد.[19]
امام علی× میفرماید: «لَا تَکُونَنَّ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ حُرّا»؛ بنده دیگری مباش, حال آنکه خداوند تو را آزاد آفریده است.[20]
در روایت دیگر آمده است: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَار»؛ ای مردم! [حضرت] آدم بنده و برده به دنیا نیاورد و [بنابراین] همه مردم آزادند.[21]
ازدیدگاه اسلام آزادی از قید بندگی غیر خدا، بزرگترین آزادی است که اسلام به بشر عطا فرموده است. این آزادی هرگونه استبداد و خودکامگی را در هم شکسته و بسیاری از قید و بندهایی که در جهان متمدن امروز وجود دارد را از پای بشر باز میکند، و بدین وسیله هر ملتی از قید هر نوع استعمار و سیادت سایر ملل آزاد شده و هر طبقهای از طبقات اجتماعی, از بند بندگی سایر طبقات رها میگردد. در نتیجه افراد جامعه از ضعیف و قوی، سیاه و سفید و... با نژادهای گوناگون به طور مساوی از آزادی بهرهمند میشوند.
خداوند پیامبر| را فرستاد تا مردم را از تمام قید و بندهایی که آنان را اسیر خود ساخته بود, رهایی بخشد و تمام غل و زنجیرهای استبداد و استکبار، هواپرستی، شهوت، شهرت و ثروت و قدرت و مقام را از هم بگسلد.
در آزادی تشریعی, تکالیف و قوانین شرعی متوجه انسان است و انسان نیز در برابر این قوانین مسئول است. به بیان دیگر: در آزادی تشریعی, آزادی نامحدود نیست و انسان موظف است در مسیر قانون شرعی و الهی حرکت کند و خروج از آن، خروج از بندگی خداست, و خروج از بندگی خدا ظلم به خویشتن است: {وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه}[22]؛ کسی که از حدود الهی تجاوز کند, به خود ظلم کرده است.
{وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا}[23]؛ هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.
بنابراین از نظر اسلام, آزادیای که خارج از مسیر حق و صراط مستقیم الهی باشد, آزادی نیست؛ بلکه قید و بندی است در ظاهرِ آزادی. اسلام بسیاری از انسانهای به ظاهر آزاد را برده میداند؛ بردگانی که اسیر هوای نفس گشتهاند و طعم شیرین آزادی واقعی را که در پرتو بندگی خداوند یکتا حاصل میگردد, نچشیدهاند.
آزادی تشریعی, اشکال گوناگونی دارد برخی از آنها عبارتند از:
1. آزادی در انتخاب دین
ناگفته نماند که این آزادی, غیر از آزادی تکوینی است. در آزادی تکوینی, انسان از نظر خلقت در قبول دین آزاد است. اما در اینجا مراد آزاد بودن تشریعی, یعنی کسی مجبور به پذیرش دین نیست. وظیفه انبیا دعوت به پذیرش دین است, نه اکراه و اجبار؛ چنانکه در قرآن کریم میخوانیم: {لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیم}[24]؛ در قبول دین، اکراهی نیست؛ (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابراین، کسی که به طاغوت [بت و شیطان و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است که گسستن برای آن نیست, و خداوند، شنوا و داناست.
ذکر این نکته را نباید فراموش کرد که چنین آزادیای مربوط به قبل از پذیرش دین است, نه بعد از پذیرش دین؛ چرا که آزادی بعد از انتخاب و پذیرش دین, در چارچوب دین و محدود به حدود دینی خواهد بود.[25]
2. آزادی در عمل
{إِنَّ الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی آیاتِنا لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر}[26]؛ کسانی که آیات ما را تحریف میکنند, بر ما پوشیده نخواهند بود. آیا کسی که در آتش افکنده میشود بهتر است یا کسی که در نهایت امن و امان در قیامت به عرصه محشر میآید؟! هر کاری میخواهید بکنید؛ او به آنچه انجام میدهید بیناست.
در این آیه, جمله «اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ»؛ بیانگر آزادی در عمل است.
{وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ}[27]؛ و هنگامی که به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده، پیروی کنید, میگویند: [نه] ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم. آیا اگر پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آنها پیروی خواهند کرد].
اینکه میگویند: «از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی میکنیم»، نشانه آزادی آنها در انجام اعمال است.
البته مراد از این نوع آزادی, اختیار انتخاب راه و نوع عملکرد انسان نسبت به اوامر است. اینکه آیا شرعاً چنین حقی دارند که سرکشی کنند یا نه, مطلبی است که در جایی دیگر باید از آن بحث شود.
3. آزادی و امتحان الهی
{وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرین}[28]؛ قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جآنها و میوهها، آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان.
آری, امتحان الهی با آزاد بودن انسان معنا پیدا میکند؛ والا اگر انسان مجبور باشد, امتحان بیمعنا خواهد بود.
4. آزادی اندیشه
البته گاه مقصود از اندیشه، عمل «اندیشیدن» و تفکر است. در این صورت اگر اندیشه در راستای بازیابی حقایق، شناخت و ایمان نسبت به آنها باشد، امری ارزشمند است.
گاه مقصود از اندیشه خود «فکر» به معنای اسم مصدری است. در این صورت نیز چنان نیست که اندیشهای ارزشمند باشد؛ بلکه افکار، آرا و اندیشهها برخی صواب و برخی خطایند. طبیعی است اندیشه خطا هیچ ارزشی ندارد و ارزش یک نظریه, به میزان مطابقت آن با واقع بستگی دارد.
آزادی اندیشه (عمل اندیشیدن) برای بازیابی حقایق، اقسام گوناگونی دارد که به نمونههایی از آن در قرآن کریم اشاره شده است:
الف. تفکر درباره قرآن
{أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیرا}[29]؛ آیا درباره قرآن نمیاندیشند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن مییافتند.
ب. اندیشه در آفرینش انسان و جهان
{إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ، الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّار}؛[30] همآنها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد میکنند و در اسرار آفرینش آسمآنها و زمین میاندیشند (و میگویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریدهای! منزهی تو! ما را از عذاب آتش نگاه دار. پروردگارا! هر که را تو(به خاطر اعمالش،) به آتش افکنی، او را خوار و رسوا ساختهای و برای افراد ستمگر، هیچ یاوری نیست.
{أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسی أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُون}[31] ؛ آیا در حکومت و نظام آسمآنها و زمین و آنچه خدا آفریده است، (از روی دقت و عبرت) نظر نیفکندند؟! (و آیا در این نیز اندیشه نکردند که) شاید پایان زندگی آنها نزدیک شده باشد؟! (اگر به این کتاب آسمانی روشن ایمان نیاورند) بعد از آن به کدام سخن ایمان خواهند آورد؟[32]
{أوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُون}[33]؛ آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمآنها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز به حق و برای زمان معیّنی نیافریده است؟! ولی بسیاری از مردم (رستاخیز و) لقای پروردگارشان را منکرند.
آزادیهای سیاسی
نوع دیگر آزادی در اسلام, آزادی سیاسی است که از حقوق طبیعی هر انسانی است و به موجب آن, هر فردی به عنوان عضوی از جامعه حق دارد در سرنوشت خود دخالت نموده، حاکم و مقامات سیاسی را برگزیده یا به تصدی حاکمیت نائل آید. هیچ فرد یا گروه خاصی نمیتواند این حق را به خود اختصاص دهد، و دیگران را از آن محروم سازد.
آزادی سیاسی مصادیق متعددی دارد؛ از جمله: آزادی انتخاب و حق رأی، آزادی بیعت، آزادی در انتقاد و اعتراض، آزادی تشکیل اجتماعات و احزاب، و آزادی بیان و قلم.
در نظامهای آزاد دنیا، طبیعیترین راه برای به دست آوردن قدرت سیاسی و دخالت در تعیین سرنوشت خود و کشور، انتخابات است که مردم از این طریق میتوانند رئیس دولت و نمایندگان خود را انتخاب کنند.
در نظام سیاسی اسلام, منشأ مشروعیت حاکم اسلامی، تعیین و نصب او از جانب خداوند میباشد. با این حال مردم در نظام سیاسی اسلام نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای دارند. نقش مردم در واقع در تعیین مصادیق و محقق ساختن حکومت است.
در اسلام ولی و حاکم را خداوند منصوب میکند، اما این حاکم و ولی در صورتی میتواند حکومت کند که مردم با او بیعت کنند و ولایت او را بپذیرند. از اینروست که پیامبر اکرم| فرمودند: «یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ لَکَ (وِلَاءُ أُمَّتِی) فَإِنْ وَلَّوْکَ فِی عَافِیَةٍ وَ أَجْمَعُوا عَلَیْکَ بِالرِّضَا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ وَ إِنِ اخْتَلَفُوا عَلَیْکَ فَدَعْهُمْ وَ مَا هُمْ فِیه»؛ ای پسر ابوطالب! ولایت و حاکمیت امت من از آن توست؛ پس اگر آنان تو را در کمال عافیت برای این امر انتخاب کردند و بر تو اتفاق نظر, همراه با رضایت داشتند، تو نیز بر امور آنان قیام کن؛ اما اگر بر تو اختلاف کردند، آنان و امورشان را به حال خودشان واگذار کن.[34]
البته باید توجه داشت که در اسلام برای رهبر و کسی که زمام امور مردم را به دست میگیرد, شرایط و صفاتی بیان شده که در کتب مربوطه, مفصل دربارهْ آن بحث شده است. در صورت دارا بودن شرایط و صلاحیت شرعی، مردم در انتخاب او مختارند. و از طرفی اگر مردم فردی را که صلاحیت شرعی ندارد را انتخاب کنند و آن شخص هم در حالیکه کسی بهتر از او وجود داشته باشد, آن مقام را بپذیرد, در پیشگاه عدل الهی مسئول است. البته این معنا به هیچ وجه با اختیار و حق انتخاب مردم منافات ندارد.
آزادی معنوی
در دین مقدس اسلام, علاوه بر آزادیهای فوق, نوع دیگری از آزادی، به نام آزادی معنوی وجود دارد و مراد از آن, آزادی از هواهای نفسانی، آزادی از تعلقات دنیوی و مانند اینهاست که در منابع اسلام فراوان مطرح شده است:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز آنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
در برخی از روایات، زهد و تقوا عامل آزادگی انسان توصیف شده است. مراد از این نوع آزادی, همان آزادی معنوی است که انسان با زیور تقوا و پرهیزکاری خود را از اسارت و بندگی هوای نفس آزاد ساخته است.
علی× در اینباره میفرماید: «منْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا أَعْتَقَ نَفْسَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه»؛ هر کس به دنیا پشت کند، نفس خویش را آزاد کرده و خدای خود را خشنود ساخته است.[35]
و نیز فرمودند: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ»؛ همانا تقوای الهی کلید هر در بسته و ذخیره رستاخیز، و عامل آزادی از هرگونه بردگی و نجات از هرگونه هلاکت است.[36]
در منابع اسلامی، بندگی خالص خداوند، تزکیه نفس، رعایت زهد و تقوا، کار و تلاش و دوری از طمعورزی، مخالفت با هوای نفس، از رهآوردهای آزادی معنوی به شمار میرود.
نتیجه
در شریعت اسلام, آزادی دامنهای گسترده دارد؛ چون انسآنها تکویناً از بدو خلقت آزاد آفریده شدهاند. از اینرو در انتخاب راه و پذیرش دین و انتخاب کار خوب و بد و در انتخاب سرنوشت و امور سیاسی آزادند. درست است که در شریعت الهی حد و مرزی برای انسآنها بیان شده است, اما این به هیچ وجه مانع از اختیار انسان نمیشود. افزون بر این, در اسلام آزادی معنوی وجود دارد؛ از اینرو در منابع اسلامی همواره انسآنها را از بردگی هوای نفس و ذخارف دینوی برحذر داشته و مطابعت از آن را به بردگی تفسیر نمودهاند. اسلام آزادی به سبک غربی را بیبندوباری و بردگی هوای نفس و اسارت در بند غریزه جنسی و شهوانی میداند.
منابع برای مطالعه بیشتر
1. ابوالقاسم گرجی، حکومت در اسلام، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1367ش.
2. محمدتقی مصباح یزدی، جامعه وتاریخ ازدیدگاه قرآن، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372ش.
3. سید محمدحسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی، ج 4، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بیتا.
4. عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، مرکز نشر اسراء، قم، اول، 1375ش.
حدیث پایانی: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَار»؛ ای مردم! [حضرت] آدم بنده و برده به دنیا نیاورد و [بنابراین] همه مردم آزادند.[37]
[1]. ابنمنظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج8، ص175.
[2]. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374ش، اول، ج1، ص175.
[3]. جاثیه, آیهْ 18.
[4]. شوری, آیهْ 13.
[5]. لسان العرب، ج13، ص349.
[6]. ابوالقاسم گرجی، حکومت در اسلام، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1367، ص199.
[7]. محمدتقی مصباح، جامعه و تاریخ ازدیدگاه قرآن، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، ص114.
[8]. لغتنامه دهخدا (تهران: مؤسسه دهخدا، چاپ دوم، 1377ش)، ماده «حرّ» ؛ فرهنگ معین، (تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هفتم، 1371ش) ج1، ص44.
[9]. ابی القاسم الحسین بن محمد الاصفهانی، مفردات الفاظ القرآن فی غریب القرآن، (قم: المکتبة المرتضویة، الطبعة الثانیة، 1362ش) کتاب الحاء، ماده «حرّ» ، فرانس روزنتال، مفهوم آزادی از دیدگاه مسلمانان، ترجمه منصور میراحمدی، (قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1379ش) ص27 - 33، عبدالرسول بیات و همکاران، فرهنگ واژهها، (قم: مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ اول، 1381ش) ص9، لوییس معلوف، المنجد فی اللغة، (تهران: چاپخانه معراج، نوبت سوم، 1367ش) ماده «حرّ»، فرهنگ معین، پیشین.
44، ماده «حرّ»، لغتنامه دهخدا، پیشین، ج1، ماده «حرّ».
[10]. مؤمنون آیهْ 37.
[11]. جامعه دینی، جامعه مدنی، احمد واعظی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1377، ص88 - 90.
[12]. بارون دومنتسکیو، روح القوانین، ترجمه علیاکبر مهتدی، (تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ نهم، 1370ش)، ج1، ص394.
[13]. سید علی محمودی، نظریه آزادی در فلسفه سیاسی هابز و لاک، (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نوبت اول، 1375ش)، ص15 و 17.
[14]. آیتالله جوادی آملی، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، (قم: مرکز نشر اسراء، چاپ دوم، 1379ش) ص29 و 30
[15]. جاثیه, آیهْ23.
[16]. علامه سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی، قم، دفتر انتشارات اسلامی ج4، ص182 – 185؛ آیتالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1375ش، ص189.
[17]. اسد علیزاده اکبر، آزادی در اسلام (2)، مجله مبلغان، شماره 42.
[18]. همان.
[19]. عمران, آیهْ 64.
[20]. تصنیف غررالحکم ودررالکلم، ص336.
[21]. ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج8، ص69.
[22]. طلاق, آیهْ 1.
[23]. احزاب, آیهْ 36.
[24]. بقره, آیهْ 256.
[25]. محمدتقی مصباح یزدی، ، پرسشها و پاسخها، ج3، ص17.
[26]. فصلت,آیهْ40.
[27]. بقره, آیهْ 170.
[28]. بقره, آیهْ155
[29]. نساء, آیهْ 82 .
[30]. آل عمران, آیهْ 190 و 191
[31]. اعراف, آیهْ 185.
[33]. روم, آیهْ 8 .
[34]. محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج11، ص78، باب سقوط جهاد البغاة والمشرکین (28)، ح 6.
[35]. غررالحکم، ص277.
[36]. نهج البلاغه، ص351.
[37]. الکافی، ج8، ص69.