برهان اختفای الهی که به نام برهان ناباوری نیز خوانده شده است؛ یکی از مجموعه براهین شهودی اثبات عدم وجود خداست. این برهان در دوران اخیر بیش از هرکسی توسط تئودور درنج در کتب «براهین شر و ناباوری» (به انگلیسی: The Arguments From Evil and Nonbelief) و «نامحتملی خدا» (به انگلیسی: The Improbability of God) تشریح شده است. ج. ال. شلنبرگ و فردریک نیچه از دیگر مدافعان برهان بوده اند.

تقریرهایی از این برهان اقامه شده اند که سعی دارند نشان دهند پنهان بودن خدا با نیک بودن، علیم بودن و قدیر بودن خدا در تناقض است.در حقیقت برهان را به یک مسئله اخلاقی تبدیل میکنند.در این حالت به برهان پنهانی الهی برهان ناباوری می گویند.

تقریر قیاسی برهان ناباوری

  1. اگر خدا وجود داشته باشد، آنگاه قادرمطلق، عالم مطلق، و خیر محض است. (مطابق تعریف ادیان توحیدی از "خدا")
  2. اگر خدا قادر مطلق باشد، آنگاه می تواند هرکار ممکنی را انجام دهد. (تعریف قادرمطلق)
  3. اگر خدا عالم مطلق باشد، آنگاه نسبت به تمام گزاره‌های صادق علم دارد (مادام که علم به آن گزاره‌ها منطقاً ممکن باشد). (تعریف عالم مطلق)
  4. اگر خدا خیر محض باشد، وقتی که می داند طالبان صادق او برای یافتن وی و درک حضور او به چه رنج جانکاهی گرفتارند، خویشتن را به نحو بدون ابهامی آشکار می کند، خصوصاً وقتی که می داند این اختفا زیانهای جبران ناپذیری برای آن طالبان به بار می آورد. (توجه داشته باشید که در اینجا چون خدا عالم مطلق است از این وضعیت آگاه است، و چون قادر مطلق است، می تواند خویشتن را بدون هیچ ابهامی آشکار کند.)
  5. خداوند بر طالبان صادق خود به نحو بدون ابهامی آشکار نیست. (پدیده اختفای الهی)
  6. بنابراین، خداوند خیر محض نیست. (مطابق قاعده رفع تالی، نتیجه حاصل از (۴) و (۵))
  7. بنابراین، خدا وجود ندارد. (مطابق قاعده رفع تالی، نتیجه حاصل از (۶) و (۱))

نقد تقریر قیاسی برهان ناباوری

نقد فرض ۴

خداوند ممکن است خویشتن را از آن رو پنهان کرده باشد که :

  • بندگانش پوچی زندگی بدون خدا را دریابند؛ و لذا فروتنانه تر و مشتاقانه تر به جستجوی او بپردازند.
  • شاید اختفای الهی موجب می‌شود که بشر برای تجربه حضور الهی دست به تکاپویی بزند که نهایتاً مایه کمال روحی و شکوفایی شخصیت اوست.
  • اختفای خداوند به انسانها این مجال را می دهد که آزادانه به او عشق و اعتقاد بورزند، و از او پیروی کنند. عشق و ایمان از اساس با جبر و زور ناسازگار است. (در واقع ایمان به یک واقعیت غیرقابل تردید، امتیازی محسوب نمیشود تا مؤمنان شایسته ی پاداش باشند، بلکه ایمان هنگامی ارزش دارد که بی ایمانی هم ممکن باشد. مثل آنست که ما اکنون خود را با نیکولاس کپرنیک از این نظر که بر ما نیز آشکار است که زمین مرکز کائنات نیست، برابر بدانیم. اما تفاوت این است که او هنگامی این مسئله را درک کرده بود که اگر نگوییم همه ی مردم، که اکثریت مردم خلاف آنرا می پنداشتند. پس (از این نظر) نیکولاس کپرنیک دانشمندی بزرگ و ما فردی عادی هستیم.
  • اختفای خداوند مانع از آن می‌شود که انسانها بر مبنای انگیزه‌های ناشایست (مانند ترس از عذاب) به او لبیک بگویند.
  • اگر خداوند خود را بدون هیچ ابهامی بر انسانها آشکار می کرد، در آن صورت ایمان به خداوند به نحوی غیر مختارانه صورت می پذیرفت و حسّ خطرکردن که لازمه ایمان شورمندانه است به نحو چشمگیری کاهش می یافت.به علاوه چه بسا خداوند نخواهد که بندگانش از روی کراهت به او ایمان آورند.
  • اگر خداوند بدون هیچ ابهامی بر همگان آشکار می شد، در آن صورت وجود او ورای هرگونه شکی بود، و لذا مؤمنان چندان فرصتی نمی یافتند که یکدیگر را در برقراری رابطه شخصی با خداوند یاری کنند.
  • اگر خداوند پنهان نبود، انسانها نمی توانستند بسیاری از ویژگیهای لازم برای برقراری رابطه ای متناسب و شایسته با خداوند را در خود بپرورانند.

به بیانی دیگر:

اول آنکه، کسانی که به تصویرادیان توحیدی از خداوند باور دارند، اختفای خداوند را امری نامنتظره نمی دانند. در متن آن تصویر اختفای الهی پدیده ای کاملاً پیش بینی پذیر است.

دوّم آنکه، لازمه اختفای خداوند این نیست که خداوند همیشه پنهان می ماند، یا انسانها هرگز قرینه ای دالّ بر واقعیت او نمی یابند.

سوّم آنکه، اختفای خداوند دو دلیل عمده دارد: (۱) یا این اختفا پاسخ خداوند به طغیان و نافرمانی انسان است؛ (۲) یا شیوه ای است که خداوند در پیش گرفته است تا بشر را به کمال و شکفتگی بیشتر برساند.

برای مثال، شاید خداوند از این طریق می کوشد بشر را به پویه ای عمیقتر و جدّیتر در طی طریق الهی برانگیزد، و او را با ژرفترین سطح توانمندیها و نیز ناتوانیهای بشری خود روبرو سازد. گویی تجربه انسان از غیبت خداوند می تواند به نحو مؤثرتری ارزش والای حضور خداوند را بر او آشکار کند.[۱]

با اثبات خدا خود به خود حل می‌شود

منتقدان این برهان معتقدند که با بهره گیری از براهینی چون سینوی و صدیقین وجود خدا را می توان اثبات نمود.چون وجود خدا را ثابت کردند، با براهین دیگر اثبات می کنند که واجب الوجود بالذات باید همهٔ کمالات را دارا باشد. بنابراین خدا عالم، قادر مطلق و کاملا خیر است؛ که در این صورت مسئلهٔ پنهانی الهی خود به خود منتفی است.[۲]

« برای مثال، فرض کنید که یک استاد شطرنج باز بسیار ممتاز مشغول بازی شطرنج است، و ما تماشاگر آن بازی هستیم. تماشاگران بازی البته کم یا بیش از بازی شطرنج سررشته دارند، اما هیچ یک در مهارت و استادی به پای آن شطرنج باز نمی رسد. اکنون فرض کنید که استاد شطرنج باز حرکتی می‌کند که از نظر تماشاگران غیر قابل فهم و حتّی نادرست است. به بیان دیگر، تماشاگران مطلقاً نمی توانند سرّ آن حرکت را دریابند. آیا نفس اینکه ما تماشاگران دلیل آن حرکت را درنیافته ایم، لزوماً نشان می دهد که استاد شطرنج باز هم برای حرکت خود دلیلی نداشته است؟ از قضا اگر ما حقیقتاً معتقد باشیم که او در کار خود استاد و ممتاز است، محتملترین تفسیری که به ذهن ما می رسد این است که به احتمال زیاد او بازی ای در ذهن دارد که کاملاً از ما پوشیده است، و ما فقط در پایان بازی، یعنی وقتی که تمام نقشه او در پیش روی ما گشوده می شود، می توانیم درباره آن حرکت، و دلیل آن داوری کنیم. بر همین قیاس، اگر کسی حقیقتاً باور داشته باشد که خدای مورد اعتقاد او عالم مطلق، قادر مطلق، و خیر محض است، در آن صورت وقتی که با پدیدهٔ اختفای الهی (یا حساب احتمالات بیزگرایی) روبرو می شود، و نمی تواند دلیل قانع کننده ای برای آن بیابد، کاملاً معقول است که ادعا کند خداوند لاجرم برای این کار خود دلیل یا دلایلی دارد که بر من پوشیده است.»

ارتباط برهان ناباوری با برهان شر

وجه اشتراک

هر دو، براهینی در نفی وجود خدای ادیان توحیدی هستند؛ یعنی خدای متشخصی که از جمله عالم مطلق، قادرمطلق، و خیر محض است. در اینجا مقصود از خدای متشخص خدایی است که می تواند با انسان رابطه ای شخصی برقرار کند.به محض آنکه فرد یکی از آن صفات را در خداوند انکار کند، یا امر الوهی را اساساً نامتشخص بداند، آن براهین قوّت و اهمیت خود را از کف می دهند.

وجه افتراق

هر چند ساختار این دو برهان از جهات مهّمی به هم شبیه اند، اما باید آن‌ها را متمایز از یکدیگر دانست :

  • می توان جهان ممکنی را تصوّر کرد که در آن مسئله اختفای الهی وجود نداشته باشد؛ اما مسئله شر به همان صورت جهان واقع برقرار باشد:

مثال: اگر فرض شود در فاجعه هولوکاست، یک هفته پیش از مرگ قربانیان، فرشته ای که زبان و ویژگیهای او کاملاً منطبق بر توصیفات عهد عتیق است بر یک یک آنها آشکار می شد، و فقراتی از کتاب مقدّس را بر ایشان بازمی خواند. اما هیچ اتفاق دیگری جز این رخ نمی داد: هیچ یک از آن انسانهای بیگناه از مرگ نجات نمی یافت، و همه چیز همانطور پیش می رفت که به واقع در فاجعه هولوکاست رخ داد، به استثنای آن مشاهده مکاشفه آمیز.

  • می توان جهان ممکنی را تصوّر کرد که در آن مسئله شر وجود نداشته باشد؛ اما مسئله اختفای الهی به همان صورت جهان واقع برقرار باشد:

مثال: اگر فرض شود در جهانی، انسانها بنا به طبع مهربان و نیکخواه باشند. هیچ گونه درد و رنج و بیماری و معلولیت جسمی و ذهنی در آن وجود نداشته باشد؛ حال در این جهان کسانی به وجود خداوند باور دارند، و کسانی منکر وجود او هستند. به نظر می رسد که در این جهان ممکن، کسانی که به خدا باور ندارند، می توانند مسئله اختفای الهی را مطرح کنند، بدون آنکه هرگز بحث درباره مسئله شر در میانشان مطرح شود.

پانویس

  1. ↑ اختفای خداوند: ملاحظاتی درباره الهیات غیبت
  2. جعفر سبحانی و محمد محمد رضایی. اندیشه اسلامی ۱. ویرایش دوم. چاپ چهل و نهم. تهران: دفتر نشر معارف، ۱۳۸۷. صفحه ۱۲۹.