علی ابن ابیطالب تصریح به افضلیت ابوبکر دارد، (در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است: که علی (ع) فرموده: «و انّا لنری ابابکر احقّ الناس بها» و نیز امام صادق گواهی به برتری او داده است، پس چگونه شیعیان همواره ابوبکر را ملامت میکنند؟
جواب اجمالی:
اولاً: ما قبول نداریم که این کلام از امام علی(علیه السلام) صادر شده باشد و این کلام از کلمات ابن ابی الحدید است نه امام علی (ع).
ثانیاً: بر فرض اینکه کلام ابن ابی الحدید صحت داشته باشد، این کلام با سیره و رفتار و گفتار در سقیفه و خطبه شقشقیه معارض میباشد.
ثالثاً: این که خود ابابکر و عمر در مکانهای مختلف به نقل تاریخ خلافت را حق امام علی (ع) دانستهاند.
رابعاً: وقتی این کلام (انا لنری ابابکر احق بها) از اعتبار ساقط شد، ادلّهای که دلالت بر خلافت امام علی (ع) میکند قوّت میگیرد.
جواب تفصیلی:
در پاسخ به این شبهه باید گفت: اولاً ما قبول نداریم که این کلام از حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) صادر شده است، چون دلائل زیادی وجود دارد که خلاف این مطلب را بیان و ثابت میکند و آنچه در فرض سؤال به آن استدلال شده است و دلیل بر افضلیت ابابکر شمرده شده است از کلام امام علی (ع) در نهج البلاغه نمیباشد، بلکه از تفسیر و شرحی است که ابن ابی الحدید بر خطبة آن حضرت نوشته استو در روایتی که نقل میکند اینگونه متذکر به این جمله میگردد: «عدّهای از رجالِ مهاجرین و همچنین علی (ع) و زبیر از بیعت با ابابکر غضبناک شدند پس علی (ع) و زبیر به خانة فاطمه ـ سلام الله علیه ـ رفتند سپس عمر و عدهای به در خانة آن حضرت آمدند و عمر تهدید به سوزاندن در خانه کرد ـ در خانهای که پیامبر (ص) مقابل آن میایستاد و میفرمود: السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و گاهی آن قدر میایستاد تا اذن ورود به او داده میشد. ـ علی (ع) و زبیر را برای بیعت به مسجد بردند و ایشان گفتند: ما با شورا مخالفت داریم، ولی میدانیم که ابابکر احقّ از ماست بر خلافت.» ابن ابی الحدید در پایان روایت این گونه مینویسد: نزد من آنچه صحیح است این که حضرت فاطمه ـ سلام الله علیه ـ از دنیا رحلت فرمود در حالیکه از ابابکر و عمر راضی نبود و وصیت کرد که آنها بر او نماز نگذارند و این اذیت کردن آنها حضرت فاطمه ـ سلام الله علیهـ را، گناهی صغیره میشمرد که مستوجب عفو و بخشش است.[1] در حالی که صحیح بخاری در کتاب بدء الخلق باب مناقب خویشاوندان رسول خدا (ص) به سند خود از مِسوَر بن مَخْرَمة روایت کرده، رسول خدا (ص) فرمود: «فاطمه پارة تن من است هر کس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده»[2] و مستدرک الصحیحین به سند خود از امام علی (ع) روایت کرده که فرمود: «رسول خدا (ص) میفرمود: خدا به خاطر غضب فاطمه ـ سلام الله علیه ـ غضب میکند و به خاطر رضای او خشنود میشود.»[3] و نیز خداوند در قرآن مجید میفرماید «والذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم» پس چگونه ابابکر که موجب نارضایتی و غضب فاطمه ـ سلام الله علیه ـ، پیغمبر (ص) و خداوند جل و علی گردیده و عذاب الهی شامل حال اوست، میتواند بر علی (ع) که پیامبر (ص) در مورد او فرمود: «علی بهترین فرد بشر است، هر کس در این شک کند کافر است.»[4] و نیز در حدیث غدیر فرمود: «هر کس من مولای او هستم علی (ع) مولی و سرپرست اوست.»[5] و باز هم پیامبر (ص) دربارة او میفرماید: «حقّ علی (ع) بر مسلمانان حق پدر است بر فرزندان.»[6] و دیگر فضائلی که همگان به آن اعتراف دارند و در این مختصر نگنجد و تنها مخصوص اوست، که افضل و برتر باشد و خلافت حقّ او باشد. و از این دلیل محکمتر اینکه بابکر خود در هنگام مرگ از بعض امور اظهار ندامت و پشیمانی کرد و از جملة این امور، امر به سوزاندن در خانة فاطمه ـ سلام الله علیه ـ و ناراحت کردن آن حضرت بود.[7] و علما همه بر این جمله که «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز» اتفاق دارند و نزد ایشان به اثبات رسیده است؛ مگر اینکه بگوئیم ابابکر عاقل نبوده است!
ثانیاً: بر فرض اینکه این کلام ابن ابی الحدید ثابت شود و صحت داشته باشد چون این کلام با سیره، و رفتار و گفتار حضرت علی (ع) در سقیفه و پس از آن و یا خطبة شقشقیه معارض است پس نمیتواند از اتقان علمی و استناد اصولی برخوردار باشد. دلائل زیادی بر تعارض وجود دارد از جمله اینکه: متقی هندی در کنزالعمال از ابی الطفیل عامر بن واثله روایت میکند که گفت: «در روزی که شورا تشکیل شد یعنی پس از مرگ عمر ـ اگر چه عمر تعیین جانشین رسول خدا (ص) را منحصر و محوّل به شش نفر کرده بود که باید یکجا جمع شوند و یکی را از میان خود انتخاب کنند. من پشت در آن خانه ایستاده بودم، شنیدم که سر و صدا بلند شد و علی (ع) گفت: «آن روزی که مردم با ابوبکر بیعت کردند نیز به خدا سوگند من از او افضل و اولی بودم و این مقام خلافت حقّ من بود نه او» و همچنان گفت تا رسید به اینجا: «حالا عمر از دنیا میرود مرا با پنج نفر دیگر همسنگ و مساوی معرفی میکند و تازه مرا ششمینِ از آنها قرار میدهد، مثل اینکه هیچ گونه برتری برای من نسبت به آنان قائل نشده است و هیچ صلاحیّت بیشتری در من سراغ نداشته، شما پنج نفر هم هیچ برتری برای من نمی شناسید و همه ما را برای اینکار مساوی از لحاظ لیاقت میدانید به خدا سوگند اگر بخواهم حرف بزنم عرب عجم مولی و مشرک قادر نخواهند بود که یکی از سخنان مرا رد کنند. ولی نمی خواهم حرف بزنم (به جهت مصالح) تنها از شما میپرسم آیا هیچ یک از شما بیش از من از رسول خدا (ص) دفاع کردید و رسول خدا (ص) به او بیش از من احتیاج داشت؟ خواهید گفت در چه وقت؟ آن هنگام که در بسترش خوابیدم و جان خویش را سپر بلای او کردم و خونم را در معرض ریختن قرار دادم؟! همه گفتند: بین خود و خدای خود نه، (تا آخر حدیث)»[8]
و دلیل دیگر اینکه حضرت علی (ع) در خطبه شقشقیه از نهج البلاغه میفرماید: «به خدا سوگند پسر ابی قحافه (ابوبکر) پیراهن خلافت را به زور بر تن کرد، در صورتی که او میدانست که موضع من نسبت به خلافت همانند قُطبِ سنگ آسیاب است. (سنگ آسیاب بدن قُطب قابل حرکت نیست.) خیلی تعجّب است در زمانی که (ابوبکر) زنده بود می گفت: علاقه به ریاست ندارم و ناگهان ریاست را برای دیگری در نظر گرفت. خیلی محکم پستان خلافت را گرفتند و در محیطی سخت آنرا کشانیدند. سوگند یاد می کنم که مردم به اشتباه گرفتار شدند، انتقاد میکردند و تغییر رأی میدادند. من در چنینی شرایطی در مدتی طولانی (حدود 10 سال) با تمام مشکلات ساختم و صبر کردم.»[9] (تا آخر خطبه) این دلایل واضح میسازد که آن حضرت خلافت را حق مسلّم خود میدانست از آن گذشت و به جهت مصالح اسلام قیام نکرد و خلافت را به آنان واگذار کرد تا از ایجاد تفرقه در مسلمانان و از گم شدن و محو گردیدن اسلام و قرآن جلوگیری کرده باشد و این از کلام آن حضرت روشن و مبرهن است که میفرماید: «از آبشار علم من معلومات فرو میریزد، بکوه علم من پرندهای دسترسی ندارد، در عین حال میان خود و خلافت پردهای انداختم و از زیر بار آن شانه خالی کردم و به این فکر فرو رفتم که آیا با دست کوتاه جنگ کنم و یا در هوای تاریک صبر کنم… پس به این نتیجه رسیدم که صبر با این وضع به عقل نزدیکتر است، لذا مانند آنان که چشمهایشان مو نمی زند و نمیتوانند خوب ببینند و همانند آنانکه بغض کردهاند و نمیتوانند حرف بزنند، اوضاع را نگریستم و در شرایطی که می دیدم میراث من به غارت می رود سخنی نگفتم.»[10]
ثالثاً: چه پاسخی از این جامعتر که خود ابابکر و عمر خلافت را حق حضرت علی (ع) می دانستند و خود و خلافت خود را بیپایه و اساس می دانستند بهطوری که ابوبکر میگفتند: «اقیلونی، اقیلونی، فلست بخیرکم و علیُّ فیکم» ترجمه: «مرا رها کنید مرا رها کنید، من بهتر و داناتر از شما نیستم و علی (ع) ( که از هر جهت شایستگی مقام ریاست و زعامت و رهبری و خلافت را دارد) در میان شماست.»[11] اگر این گفتار ابوبکر راست باشد، صلاحیّت برای خلافت را ندارد و اگر دروغ گفته است باز هم صلاحیّت ندارد؛ زیرا دروغ از گناهان کبیره است و امام و خلیفة مردم باید راستگو باشد. و همین طور عمر که در حق ابابکر می گفت: «کانت بیعت الناس لابیبکر فلتة من فلتات الجاهلیة، و قیالله المسلمین شرّها فمن عاد الیها فاقتلوه» ترجمه: «بیعت مردم با ابوبکر یک قضیة بیمبنا و بیریشة جاهلیت بود، امید است خداوند مسلمانان را از شرّ این قضیه حفظ کند و هر کس از این به بعد این گونه رفتار کند او را حتماً بکشید.»[12] این کلام عمر خلافت خلفا را زیر سؤال می برد و آن را در امام علی (ع) مختص میسازد، چرا که عثمان به سبب شورایی که عمر بین شش نفر قرار داده بود، حاکم شد که خود عثمان هم جزو آنان بود و سه نفر یا دو نفر از ایشان عثمان را برگزیدند، پس مشروعیّت خلافت عثمان وابسته به تعیین عمر است و عمر هم به واسطة وصیّت و سفارش ابوبکربه حکومت رسید، بنابراین حکومت عمر هم از جانب ابوبکر است و ابوبکر هم که به واسطة شورایی که عمر خود آنرا بیمبنا میداند و به وسیلة زور شمشیر و اعمال ظلم و شکنجه به حکومت رسید.
رابعاً: حال که خلافت خلفای سه گانه زیر سؤال رفته و مشروعیت خود را از دست میدهد پس با وجود روایات و ادلّهای که بر افضلیّت امام علی (ع) داریم خلافت و جانشینی آن حضرت ثابت میگردد. از جملة این ادلّه میتوان به این روایت تمسّک جست که خصائص نسائی از عمروبن عباد بن عبدالله و ابن جریر طبری در تاریخ خود و دیگران آن را نقل کرده اند، که رسول خدا (ص) فرمود: «بزودی بعد از من فتنه به پا خواهد شد، وقتی این فتنه برپا شد به علی بن ابیطالب (ع) پناهنده شوید و از او دست برندارید، که اولین کسی است که ایمان آورد و در قیامت هم او اولین کسی است که با من مصافحه میکند و او صدّیق اکبر و فاروق امّت است و یعسوب دین، همچنانکه مال دنیا یعسوب منافقین و پشت و پناه ایشان است.»[13] آنچه در سؤال در خصوص امام صادق (ع) به آن اشاره شده بود، که ابابکر را تأیید نمودهاند اینکه، بر میگردد به روایتی که در کتب شیعه آمده است که: «ولدنی ابوبکر مرّتین» که ابابکر دو مرتبه آن حضرت را حیات بخشیده است و این بر میگردد به این مسئله که مادر امام صادق (ع) «ام فروة» دختر قاسم الفقیه بن محمد بن ابیبکر بود و مادر «ام فروة» هم دختر عبدالرحمن بن ابیبکر بوده است؛ و از این دو طریق به ابابکر میرسد لذا، در مورد ابابکر این جمله را فرمود؛ نه اینکه مقصود آن حضرت افضلیّت ابابکر باشد.[14] و بیشتر ناظر به قرابتش با محمد بن ابیبکر آن یار وفادار و فرزندگونه امیرالمؤمنین (ع) و پسرش قاسم فقیه شیعی بوده است.
برای مطالعة بیشتر در این زمینه به کتاب (طرائف) سید بن طاووس و (کامل بهائی) طبری مراجعه شود.
والسلام
منبع: www.salam-shia.com
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- شرح ابن ابی الحدید، نشر اسماعیلیان، چ قم، ج 6، ص48.
[2]- متقی هندی، کنزالعمال، ط: دایرة المعارف نظامیه حیدرآباد رکن، سال 1312 هـ ، ج 6، ص220و علامه عبدالرئوف مناوی، فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر سیوطی، ط: مطبعة مصطفی مصر 1356 هـ ،ج 3، ص 421 و نسائی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، نشر مطبعة التقدم العلمی مصر 1348، ص35 و صحیح بخاری در کتاب نکاح، ابوداود در صحیح خود ج 12 (باب زنانی که جمع میان آنها کراهت دارد)، احمد بن حنبل در مسندش ج 4، ص328، ابونعیم در حلیةالاولیاء ج 2، ص40. صحیح مسلّم در کتاب فضائل الصحابه باب فضائل فاطمه ـ سـ هیثمی در صواعق المحرقة طبع مصر، ص107. فخر رازی در تفسیر آیة مودّت و نیز در تفسیر سوره معارج و صحیح ترمذی، ج 2، ص 319.
[3]-حاکم نیشابوری، مستدرک الصحیحین، ط: مطبعة دائرة المعارف نظامیه در حیدرآباد دکن 1324 هـ، ج 3، ص153 و ابن اثیر، أسد الغابة ط: مطبعة وهبیة مصر 1285 هـ، ج 5، ص 522 و ابن حجر، الاصابة ط: مصر، ج 8، ص 159 و متقی، همان، ج 7، ص 111 و همان: ج 6، ص 219 و ابن حجر، تهذیب التهذیب، ط: مطبعه مجلس دایرة المعارف نظامیه حیدرآباد دکن سال 1325 هـ، ج 2، ص 441 و ذهبی، میزان الاعتدال، ط: مطبعة سعادت مصر 1325 هـ ، ج 2، e ص 72، و محب طبری: ذخائر العقبی، ط: مطبعة قدسی 1356 هـ e ص 39.
[4]- ابن حجر، تهذیب التهذیب، همان، ج 9، ص 49، و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ط: مطبعة سعادت مصر، 1349 هـ ، ج 7، ص 471.
[5]- صحیح ترمذی، ج 2، ص 298، صحیح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب نبی، ص 12، احمد بن حنبل در مسند خود، ج 4، ص 281، مستدلک الصحیحین، ج 3،ص 109، متقی، کنزالعمال، ج 1، ص 48، مستدرک الصحیحین، ج 3، صفحات 371، 116، 110.
[6]- محب طبری، ریاض النضره، ط: مطبعة اتحاد مصر، ج 2، ص 167، 172 و مناوی: کنز الدقائق، ص 64، چ اسلامبول، سال 1285.
[7]- تاریخ طبری، ج 2، ص 353.
[8]- متقی هندی، کنزالعمال، شرح جمع الجوامع اسیوطی، ط: مطبعه مجلس دائرة المعارف العثمانیه، 1312، و 1313 هـ . ق، ج 3، ص 155.
[9]- نهج البلاغه، خطبة شقشقیه.
[10]- همان.
[11]- ابن قتیبه، الامة والسیاسة، ج 1، ص 24، متقی هندی، کنزالعمال،ج 3، ص 132، 135، 141، شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 169، ج 6، ص 20، و ابن حجر عسقلانی، صواعق، ص 31.
[12]- ابن حجر عسقلانی، صواعق، ص 8 و تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 135 و مسند احمد، ج 1، ص 55، متقی، کنزالعمال،ج 3، ص 139 و صحیح بخاری،ج 8، ص 208، سیرة ابن هشام، ج 2، ص 658.
[13]- خصائص نسانی، ص 3. تاریخ طبری ج 2، ص 56. محب طبری، ریاض النصرة، ج 2،ص 155، ابن حجر، الاصابة، ج 6، قسمت اول، ص 167. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ط: مطبعة دائرة المعارف حیدرآباد دکن هند، 1336، ج 2، ص 657 و ابن اثیر، أسدالغابة، ج 5، ص 287، و محب طبری در الریاض النضرة، ج 2، ص 155، هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 102، و متقی، کنزالعمال، ج 6، ص 405، روایاتی در این باب آوردهاند که علی u صدیق اکبر است.
[14]- سید قاضی نورالله شوشتری، الصورام المهرفه، ص 253، انتشارات نهضت چاپ، تهران، 1367 هـ . ق.