جواب اجمالی:
اوّلاً معاویه خود در ماجرای قتل عثمان، مرموزانه دخالت داشت. هنگامی که نامة عثمان برای مددخواستن به سوی معاویه رسید معاویه در فرستادن نیرو تأخیر کرد تا او را کشتند و آنگاه به خونخواهی وی برخاست.
ثانیاً: معاویه شیفتة قدرت و جاه و مقام بود و از هر فرصتی بهره میجست، تا خود کرسی خلافت را به دست گیرد و اختلاف وی با حضرت علی(ع) به خاطر خلافت بود. و مخالفت حضرت علی (ع) با معاویه به سبب اختلافهای شخصی نبود بلکه به جهت تضاد بین اسلام و جاهلیّت بود.
جواب تفصیلی:
هنگامی که حضرت علی(ع) زمام دولت اسلامی را به عهده گرفت دو جبهة گسترده از طرف قریش بر ضد وی سازماندهی شد که یکی از این دو ناکثین بودند، جناح دوم که فرماندهی آن را معاویه بن ابیسفیان به عهده داشت، قاسطین بودند. معاویه فرزند ابوسفیان از رهبران مشرکین مکه بود که قریش را در جنگهای مختلف علیه حضرت رسول اکر(ص) رهبری نموده بود، معاویه به همراه پدرش از سختترین دشمنان اسلام و رسول خدا(ص) بودند و در جنگ بدر با وی جنگیدند و دائماً سعی کرده بودند که در راه گسترش اسلام مانع تراشی کنند و به رسول خدا (ص) صدمات زیادی رساندند. مادر معاویه هند بود که در مکه به زناپیشگی و بیعفتی متهم بود و معاویه را به غیر از ابوسفیان به چهار پدر دیگر نسبت دادهاند که عبارتند از: مسافر بن ابی عمر و عمار بن الولید بن المغیره، عباس بن عبدالمطلب و صبّاح که آوازخوان عماره بن ولید و اجیر ابن سفیان بود، وی جوانی خوشسیما بود هند او را به سوی خودش طلبیده بود.[1]
هنگامی که در سال هشتم هجری مکه به دست رسول خد(ص) و سپاهیان اسلام فتح گردید، معاویه همچون سایر مشرکین به ظاهر اسلام آورد، با شروع فتوحات نیروهای اسلام در منطقه شام در دوران خلافت خلیفة اول، ابوبکر یزید بن ابوسفیان را به فرماندهی آن نیروها برگزید، بعد برادرش معاویه نیز توسط ابوبکر به شام فرستاده شد تا به برادرش ملحق شود.[2] سپس در دوره عمر چون دمشق به تصرف نیروهای اسلام درآمد یزید بن ابیسفیان به جای ابوعبیده نشست.[3] در سال هفدهم هجری معاویه قبل از اینکه به دمشق بیاید، به عنوان نمایندة خلیفه در اردن مأمور بود.[4] و چون یزید در سال 18 هجری هلاک شد، عمر برادرش معاویه را بر دمشق و خراج آن گمارد.[5] معاویه در میان کارگزاران خلیفة دوم نمایندة تام الاختیاری بود که نظارت آنچنانی از سوی خلیفه بر وی نمیشد و سالها بر شام حکومت راند و خلیفه نه رسیدگی به اموال وی نمود و نه وی را عزل کرد، بلکه به وی اعتماد کامل داشت. با خلافت عثمان تسلط بنیامیه بر مصادر امور در سطح بلاد اسلامی گسترش یافت، مروان بن حکم به عنوان مشاور مالی عثمان راه را برای توسعة نفوذ بنیامیه میگشود، بدین ترتیب محیط برای معاویه نیز مساعد شد و وی حاکم مطلق منطقة شام گردید و در تمام مدت خلافت عثمان نیز بر آن مسند باقی ماند.[6]
معاویه در ماجرای قتل عثمان مرموزانه دخالت داشت و به گونهای موضعگیری نمود که بتواند در هر شرایطی حداکثر بهره را چه در صورت حیات او و چه در صورت کشته شدن وی ببرد او در مقابل در خواستهای مکرر عثمان جهت فرستادن نیرو به مرکز خلافت جهت حفظ جان خلیفه اقدام قابل توجهی نکرد و نیروهایی را هم که اعزام کرد، به مدینه نرفتند. در واقع معاویه موضع دوگانهای در اوضاع بحرانی پایان عمر خلافت عثمان اتخاذ نمود. هنگامی که نامة عثمان برای مددخواستن به سوی معاویه و سایر کارگزاران رسید، معاویه در فرستادن نیرو تعلّل کرد و بر جای خود در کمین نشست تا عثمان را کشتند و آنگاه به خونخواهی وی برخاست در صورتی که اگر معاویه به راستی میخواست این خون ریخته نشود، بایستی پیش از این به پای خاسته باشد.[7] حضرت علی(ع)این مسأله را به خوبی در نامهای به معاویه مطرح میسازد وچنین میفرماید: «اِنّما نَصَرْتَ عُثمانَ حَیْثُ کانَ النَّصرُ لکَ وخذلتهُ حَیْثُ کانَ النَّصرُ لَهُ»[8] تو هنگامی عثمان را یاری کردی که به سود خودت بود و هنگامی او را یاری نکردی که به سود او بود.
با کشته شدن عثمان فرصت مناسبی برای بهرهبرداری معاویه فراهم گردید چرا که پیراهن خونین عثمان به شام برده شد، بدین ترتیب معاویه شرایطی استثنایی را به چنگ آورده بود و با تبلیغات مسمومی که به راه انداخت، با معرفی کردن عثمان به عنوان خلیفة مظلوم، خود را ولیّدم او نامید و به اندازهای مسأله را بزرگ کرد که مردم شام بیش از آنچه که معاویه درنظر داشت و از خود بروز میداد خشمناک شدند. این شگرد معاویه به خوبی میتوانست خواستههای وی را مُحقق سازد، چرا که این تبلیغات در میان مردم شام که وی سالهای طولانی بر آنها حاکم بود و اسلام را تماماً از زبان او شنیده بودند، اثر کاملاً موفقیتآمیزی داشت، به طوری که در اثر همین جوّسازیها، اهل شام بر عثمان گریه میکردند.[9] معاویه تلاش کامل خود را برای هماهنگ کردن مردم در جهت اهدافی که خود، آنها را مدنظر داشت به کار میبست، وی چون دید علی u خلافت را به عهده گرفته است، تمام سعی خود را جهت حذف حضرت از صحنه به عمل آورد و او را به عنوان قاتل عثمان به مردم معرفی کرد.
معاویه از هر فرصتی جهت ضربه زدن به حاکمیّت علی u بهره جست. روش وی رسیدن به هدف به هر وسیلة ممکن بود. تمام همّت و هدف وی نیز پیروزی بود هر چند در این راه ارزشهای اخلاقی و اصول اسلامی را لگدکوب کند، در این راه برای او هرکار حرامی، حلال بود و هر گمراهی و باطل، مباح، حتی اگر کسی با او به نبرد میپرداخت باطل قلمداد میشد و اگر دروغی تقویت راهش میشد راست بود، او شیفتة قدرت و جاه و مقام بود، وی که در رأس شبکة گستردة بنیامیه در دوران خلافت عثمان قرار داشت، نمیتوانست با علی(ع) توافق کند، او عنصر پلیدی بود که به هیچ وجه مورد تأیید علی(ع) نبود. امام (ع) از همان ابتدای حکومت یکی از محورهای اساسی سیاست و زمامداری خویش را تصفیة زمامداران منحرف عثمان گذاشت تا در این رهگذر جامعه را در سطح مسؤلین پاکسازی نماید و در اجرای این سیاست هیچ مسامحهای را جایز ندانست. از جملة این کارگزاران معاویه بود، مخالفت علی(ع) با معاویه به سبب اختلافهای شخصی نبود، بلکه به جهت تضاد بین اسلام و جاهلیت و بین ارزشهای الهی و پلشتیهای مادی بود، مبارزهای بود جهت حفظ امانت خدا و رسول خدا r که علی (ع) پرچم آن را به دوش کشیده بود و خود را مسؤول آن میدانست و هدف حضرت در این بُعد آگاهسازی مردم به واقعیّت این مبارزه و ماهیّت مقدس آن بود.
مهمترین تصمیم سیاسی حضرت در ابتدای این مبارزة پیگیر، برکناری معاویه از حکومت شام بود، لذا حضرت علی(ع) نامهای به معاویه نوشت و از او خواست که از حکومت مرکزی اعلام اطاعت کند، ولی معاویه مکارانه به نمایندة علی u جواب نداد و سه ماه پس از قتل عثمان نامهای اعتراضآمیز به علی (ع) ارسال داشت.[10] این نتیجه چیزی نبود که قابل تصوّر نباشد، چرا که از ابتدای زمامداری حضرت بین ماهیت موضع حضرت و طرحی که جهت استقرار دولت اسلامی درنظر داشت و ماهیت دیدگاه معاویه که نمودار انحراف و فساد بود فاصلهای عمیق وجود داشت و هیچ نقطة اشتراکی دیده نمیشد و اینگونه دوگانگی ضرورتاً نتیجهای آن چنانی را دربرداشت و شاید بتوان قضاوت کرد که بسیاری از مشکلات بعدی حضرت مانند حکمیّت، قیام خوارج و شهادت وی از همین مشکل اساسی یعنی حکومت معاویه، ریشه گرفته است.
علی (ع) در مقابل معاویه جز جنگ راهی نمیتوانست داشته باشد چه او را عزل میکرد و چه باقی میگذاشت. حتی اگر قاتلین عثمان را نیز مجازات میکرد، اساس خلافت حضرت را قبول نداشت و در نامهای این مسأله را به علی (ع) مینویسدکه اهل شام جز جنگ با تو طالب نیستند، تا روزی که قاتلین عثمان را تسلیم بنمایی، اگر چنین کردی آن وقت مسألة خلافت را باید در شورای مسلمانان طرح کرد؛ در گذشته حق حکومت با حجازیها بود، ولی چون این حق از میان آنها رخت بربست اکنون تصمیم از آن مردم شام است و به خدا سوگند حجتی که بر طلحه و زبیر داشتی بر مردم شام نداری، زیرا اگر آنها با تو بیعت کردند، من هرگز بیعت نکردهام.[11] به خوبی مشاهده میشود که معاویه چیزی جز خلافت برای خود را نمیخواست و در این راستا شورای مسلمان هم برای او بهانهای بیش نبود و خود صریحاً میگوید که حتی تسلیم قاتلین عثمان نیز برایش کافی نبوده و خلافت را باید در شورا مطرح کردو آن شورا هم باید از اهل شام باشد و پرواضح است که نتیجة چنین شورایی چه خواهد بود!!
ـ حال سئوال این است که آیا اختلافی بین امیرالمؤمنین(ع) با معاویه وجود نداشته است و آیا اختلافات مذکور به خاطر مسائل جزئی و شخصی بوده یا به خاطر اشکالات اساسی معاویه؟!
«والسّلام»
منبع: www.salam-shia.com
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ ابن ابی الحدید: شرح نهج البلاغه، ج 2، چاپ دوم (بیروت: دارالاحیاء الکتب العربیه، 1385 ق)، ص 336.
[2] ـ ابن اثیر، علی بن محمد: الکامل، ج 1 (بیروت: دارصادر و دار بیروت، 1385 ق)، ص 406.
[3] ـ همان، ج 1، ص 439.
[4] ـ همان، ج 1، ص 525.
[5] همان، ج 1، ص 560.
[6] ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338.
[7] ـ دکتر طه حسین: الفتنه الکبری (انقلاب بزرگ)، ج 2، ترجمه: احمد آرام و سید جعفر شهیدی، چاپ دوم، (تهران: انتشارات علمی، 1363 ش)، ص 61.
[8] ـ نهج البلاغه فیض الاسلام، نامة شمارة 37، (بیجا، بینا، بیتا) ص 950.
[9] ـ طبری: تاریخ الطبری، دارالکتب العلمیه، بیروت، ج 3 ، ص 70. معاویه این حقیقت را میدانست که علی u کسی نیست که با او سازش و برای سیطره بر تخت قدرت با او وارد معامله شود و او را که از روی ترس و بر خلاف میل باطنی مسلمان شده بود واحقاد بدریّه و حُنینیه را در دل میپروراند و رقابت دیرین با بنیهاشم داشت در حکومت بپذیرد، لذا معاویه به چارهجویی پرداخت، چه راهی و بهانهای بهتر از خون عثمان؟
[10] ـ ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 302.
[11] ـ ابن قتیبه الدینوری، ابومحمد عبدالله ، الامامه والسیاسه، (قم: منشورات الرضی، 1364 ش) ص 102.