جواب اجمالی: 

در وهله اوّل مطلبی که در خور شأن و تأمل می‌باشد این‌است که اکثر قاتلین عثمان از میان مهاجرین و انصار بوده‌اند که با اهل مصر و کوفه و بصره بعد از آن‌که انواع نیرنگ‌های خلیفه آن‌ها را به ستوه آورد[i] بر مخالفت با خلیفه و کشتن او، متفق و هم‌پیمان شده بودند و خود را برای کشتن وی آماده کردند. اینان جز به‌خاطر خدا به خشم نیامدند و جز متعادل کردن انحرافات و برپا داشتن دین خدا مطلبی نخواستند و در قیام خود، هیچ‌گونه طمع یا چشم داشتی بر مال دنیا و یا هوای سلطنت یا پول دوستی، نداشتند. آنان راضی بودند که خلیفه در منصبش بماند به‌شرط آن‌که توبه کند و با عدل و داد حکومت کند. ولی آن‌ها عکس قضیه را در خلیفه ملاحظه نمودند، دائم وعده می‌داد ولی به آن عمل نمی‌کرد تا این‌که آن‌ها مطمئن شدند که روش حکومت این شخص تغییری نخواهد کرد، در نتیجه برای ریشه کن کردن منکر قیام کردند. و اگر سؤال این بود که قاتلان خلیفه از اصحاب و پیروان حضرت علی ـ علیه السّلام ـ هستند، ما هرچه که مبهم بود و هم‌چنین گسترة موضع‌گیری امام ـ علیه السّلام ـ با عثمان و وساطت حضرت را تا آخرین لحظات توضیح می‌دهیم. تاریخ نویسان نوشته‌اند که انقلابیون، بزرگان صحابه همچون عماریاسر، محمّد پسر ابی‌بکر، عمر پسر بدیل نخعی، عمر فرزند حمق خزاعی، حکیم فرزند جبله عبدی و مالک اشتر نخعی بوده‌اند. پس بعد از این ثابت می‌شود که صحابه رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ بودند که او را به‌قتل رساندند و با این ادلّه تاریخ دست نداشتن امام علی ـ علیه السّلام ـ را در شورش علیه عثمان ثابت می‌کند. 
جواب تفصیلی: 

قبل از آغاز این مقدّمه لازم است که به اسباب و علل شوریدن امّت اسلامی بر عثمان بن عفان دقتّی کنیم. بحث خود را از ابتدای حکومت عثمان شروع می‌کنیم: راه و روش و خط مشی اساسی که عثمان بر طبق آن به حکومت رسید، همان اقرار به پیروی از کتاب خدا و سنّت نبوی به اضافه روش حکومتی عمر و ابوبکر بود. ولی هنگامی که عثمان به حکومت دست یافت به تقسیم سمت‌های حکومت، به نزدیکانش و خاندان پدرش و منصوب کردن آن‌ها بر مسلمانان شتافت و اولین کسی که این را تبریک گفت، ابوسفیان بود که به او گفت: جانشینی و خلافت پس از تیم و عدی به تو رسیده است، پس آن‌را همچو توپ پاس بده و ستون‌هایش را خاندان امیه قرار ده، هماناکه آن ملک و سلطنت است و اعتقادی به بهشت و جهنّم ندارم.[ii] و در عبارت مسعودی آمده: ای خاندان امیه آن‌را همچو توپ بین خود پاس دهید، سوگند به کسی که ابوسفیان به او قسم می‌خورد، آرزوی همیشگی من این بوده و شما این حکومت را حتماً به کودکانتان به ارث دهید.[iii] با این روش عثمان سیاست خود را در مملکت به اجرا گذاشت، پلیدان روی زمین را و دورشدگان از اسلام و کسانی که خونشان مباح شده آنهم به دستور پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و خاندان امیه و خاندان معیط امثال عبدالله فرزند ابی سرح و ولید فرزند عقبه و عبدالله پسر عامر را که از پلیدان روی زمین و دور شدگان از اسلام و کسانی که خون‌شان به دستور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مباح شده است،  به سمت‌هایی رساند. مروان بن حکم دورشده رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ را وزیر اوّل خود قرار داد و او را تنها مشاور و معاون خود در اداره حکومت و پیشبرد امور دولت قرار داد. پس مسئله بیعت با این شرایط موجب نزاع میان حکومت احتکاری قریش که با اسلام سخت جنگ و ستیز داشته و گروه‌های مردمی پیشتاز در پذیرش اسلام هنگام ظهور اسلام شده است. و کسانی‌که زمینه را برای عثمان فراهم کردند، و بیعت او را تائید کردند. از خلافت، امارت و سلطنت قریشی صرف را می‌فهمند، بدون این‌که آن را مسئولیتی اسلامی و حامی مستضعفان و دستاوردهای مردمی و مقبول اسلام بدانند. با واقعیت‌هایی که بیان می‌کنیم، مشخص می‌شود، مردان قریش که با پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ جنگ و ستیز داشته‌اند همان کسانی بودند که عثمان را تأیید کردند و با او در یک صف ایستادند. مانند حکم فرزند ابی عاص، کسی که پشت‌سر پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ راه می‌رفت و ادا و مسخره می‌کرد و به خانه‌های همسران پیامبر نگاه می‌کرد و خیلی زود رسوا شد، پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را به طائف تبعید کرد. پس از رحلت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ عثمان از ابوبکر خواست که او را بازگرداند که ابوبکر نپذیرفت پس از آن‌که عمر خلیفه شد نیز با او صحبت کرد که همانند گفته ابوبکر را پاسخ داد. وقتی که عثمان به خلافت رسید او را به مدینه آورد[iv] و او را مسؤول جمع‌آوری زکات قضاعه کرد که سیصد هزار درهم شد و هنگامی‌که آن مبلغ را پیش عثمان آورد، عثمان تمامی آن‌ها را به او بخشید.[v] آن‌گاه عبدالله فرزند ابی سرح را امیر آفریقا قرار داد و یک پنجم غنیمت‌های آفریقا را به او اختصاص داد،[vi] با وجود آن‌که پسر ابی سرح از کسانی بودند که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ دستور قتل او را صادر نمودند حتّی اگر این‌که به پردة کعبه متوسل شود.[vii] همچنان که ولید پسر عقبه را ـ که به نص قرآن فاسق است ـ بر کوفه منصوب کرد. او در آشکارا شراب خواری می‌کرد و با مستی امام جماعت می‌شد. روزی نماز صبح را چهار رکعت خواند و گویند که سجودش را طولانی کرد و گفت: بیاشام و برایم بریز. مردی که عتاب فرزند عیلان ثقفی بود و پشت سرش و در صف اوّل ایستاده بود به او گفت: چرا سخن هرزه می‌گویی؟ خداوند خیری به تو ندهد، به خدا که از کسی که تو را به این‌جا فرستاده و تو را بر ما امیر قرار داده در عجبم.[viii] سرانجام عثمان او را عزل کرد و امام علی ـ علیه السّلام ـ پیش چشم عثمان حد الهی را بر او جاری ساخت.[ix] سپس سعید فرزند عاص را به جای او گماشت که کارهای زشتی را مرتکب شد. طبق نظر خود اموال را خرج می‌کرد و در یکی از روزها گفت: همانا که عراق باغ سرسبز قریش است. مالک اشتر به او گفت: آیا چیزی که خداوند آن‌را با ضربه‌های شمشیرهایمان به ما بخشیده را باغی برای خود و قومت قرار می‌دهی. هم‌چنین عثمان، مروان پسر حکم این دور شدة رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را وزیر اوّل خود و تنها معاون خود قرار داده است و او را مسلط بر مسلمانان کرد و دخترش را به عقد او درآورد و دستور داد که یک پنجم بیت المال به داده شود.[x] این است حال وضع امیران، اکثر آنان قوم و خویش عثمان و خاندان امیه از طایفه ابی‌العاص هستند. اموال و سرزمین‌هایی آباد و خانه‌های اشرافی به ایشان داد. اموال زیادی از مسلمانان را برای خود قرار دادند و بسیاری از آن‌را خرج و حیف و میل ساختند. 

بخاری در صحیح بخاری، کتاب جهاد بخش فراوانی اموال رزمنده ج 5، ص 21 آورده است: یکی از این اشخاص زبیر پسر عوام 11 خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر به ارث گذاشت. چهار زن داشت که بعد از جدا کردن ثلث اموالش برای هر کدام از زنانش مبلغ یک میلیون و دویست هزار ارث رسید. یعنی پنجاه میلیون و دویست هزار. و دومین نفر: طلحه فرزند عبدالله تمیمی خانه‌ای در کوفه بنا ساخت که در کناس به خانه دو طلحه معروف است. محصولی که از عراق به او اختصاص داشت هر روز هزار دینار بود. در ناحیة سرات بیش‌تر از این مبلغ داشت. هنگامی که عثمان را محاصره کردند به او گفت: نفرین من بر طلحه پسر حضرمیه، با این‌که به او آن‌قدر سکه طلا دادم، خون مرا مباح کرده و مردم را بر علیه من می‌شوراند.[xi] نفر سوّم: سعد پسر ابی وقاص است، که ابن سعد در طبقاتش ج 3، ص 105 و مروج الذهب، ج 2، ص 165 می‌نویسد: هنگامی که سعد فرزند ابی وقاص در گذشت دویست و پنجاه هزار درهم به ارث گذاشت، او در کاخ خود در کنار رودخانه مرد. 

امّا آن‌چه که عثمان برای خود برداشته است، خیلی شفاف گفته شده است، ابن سعد در طبقاتش می‌گوید: در بیت المال صندوقی که در آن جواهر و مروارید بود. مقداری از آن را عثمان برداشت و بعضی از همسرانش را زینت کرد. مردم او را ملامت و سرزنش کردند و به حدّی با او پرخاش کردند که او خشمگین شد و گفت: مال خداوند است به هرکس که بخواهم می‌دهم. هیچ کس حق دخالت ندارد.[xii] مورخان ارثی را که عثمان گذاشت اموال زیادی برشمرده‌اند که این‌جا به‌خاطر طولانی نشدن مطلب نمی‌توان ذکر کرد. که همه را از بیت المال برداشته بود. برای این‌که توزیع ناعادلانه بیت المال بین بنی امیه مخفی بماند زید فرزند ارقم را شلاق زد تا کلیدهای بیت المال مدینه را به عثمان بدهد.و همین گونه عبدالله پسر مسعود کلیدهای بیت المال کوفه را به عثمان برگرداند.[xiii] در حالی‌که می‌گفت: گمان می‌کردم که من نگه‌بان و کلیددار مسلمانان هستم امّا وقتی که برای شما کلیدداری و نگه‌بانی می‌کنم پس نیازی بدان مسؤولیت ندارم. 

این‌گونه عثمان، خشم امّت را با تفریط و بی‌مبالاتی در اموال مسلمین و تقسیم آن بر اطرافیان و طرفداران منحرف از اسلام، برانگیخت. و جلودار آنان، خاندان امیه است. و به‌خاطر اهانت و آزار و اذیت و تبعید و ضرب و شتم مؤمنان و پرهیزگاران از صحابه رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ اشخاصی مثل ابوذر غفاری و عبدالله ابن مسعود و عمار یاسر و دیگر پرهیزگاران امّت، کسانی که از او انتقاد کردند و به دست برداشتن از اعمال سوء و بدش نصیحت نمودند از او خواستند امیران بدکار و ناکار از نزدیکانش از خاندان امیه همچون معاویه از شام، و عبدالله ابن ابی سرح برادر رضاعی عثمان از مصر، و ولید ابن عقبه و عبدالله ابن عامر کسی که او را در حال زنا با زنی شوهردار در بصره، یافتند برکنار کند.[xiv] امّت اسلامی از رفتار او و والیانش به ستوه آمدند در نتیجه به سرکردگی بکرة ابیها شورشی شروع شد و به مدینه رسید. و مالک نخعی از کوفه با 200 مرد روانه شد و حکیم فرزند جبله عبدی با یک‌صد مرد از اهل بصره و اهل مصر ششصد مرد به سرکردگی عبدالرحمن پسر عدیس بلوی که در میان آن‌ها، محمّد، فرزند ابــی‌بکر بود و این قــوم در موضـعی به نام ذی خشب[xv] اجتماع کردند. سپس با نارضایتی به سوی خانه عثمان هجوم آوردند و از او انجام شرط‌های زیر را خواستند: 

1ـ رعایت قانون مساوات و برابر در توزیع که رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ عمل می‌کرد، بدون هیچ تبعیضی. 

2ـ پاک‌سازی دستگاه حاکم از والیان ستمگر، خصوصاً مروان فرزند حکم و معاویه و سوءاستفاده‌های پنهانی آن دو و پیشبرد غلط تمام جوانب حکومت. 

3ـ ایستادگی با قاطعیت در برابر خواسته‌های خاندان امیه و خاندان عاص و گرفتن ثروت‌ها و مناسب از آن‌ها. منصوب کردن حاکمان و امیران صالح و باز نگذاشتن دست آن‌ها برای تصرف در اموال مسلمین[xvi]. این مطالب به عثمان رسید، ولی او هیچ ترتیب اثری نداد و بلکه به‌کلی آن‌را به فراموشی سپرد. 

در نتیجه غضب معترضان و انقلابیون خیلی شدید شد، عثمان از خشم آن‌ها ترسید و دنبال امام علی ـ علیه السّلام ـ فرستاد و از او خواهش کرد که به پیش آنان برود و هر آن‌چه که می‌خواهند از جانب عثمان ضامن شود. امام علی ـ علیه السّلام ـ به سوی آنان رفت و انقلابیون سخن امام را قبول کردند. و آنان را دستور به انصراف و متفرّق ‌شدن نمود. هنگامی که به محلی به‌نام  بحسمی رسیدند، غلامی را بر شتر دیدند که به مدینه نزدیک می‌شود. کمی تأمل کردند که معلوم شد او (ورش) غلام عثمان است. او را مجبور به توضیح دادن کردند و او هم به آن‌ها نامة پسر ابی سرح را نشان داد که در آن آمده است (اگر جماعت به پیش تو آیند دست فلانی را قطع کن و فلانی را بقتل برسان و چنین کن به فلانی و از اکثر کسانی که در گروه شورشی بود. نام برد) گروه شورشی یقین پیدا کردند که دستخط مروان است. بلافاصله به مدینه برگشتند و عثمان را در خانه خود محاصره کردند و او را از آب منع و باز‌داشتند. عثمان بالای خانه آمد و گفت: آیا کسی نیست که به ما آبی دهد؟ این مطلب به گوش امام علی ـ علیه السّلام ـ رسید، برایش 3 مشک آب فرستاد به دست او نرسید تا این‌که امام ـ علیه السّلام ـ چند نفر از بنی هاشم از جمله دو فرزندش امم حسن و امام حسین ـ علیهما السّلام ـ را فرستاد و دستور داد تا او را از حملة مردم حفظ کنند، و زبیر پسرش عبدالله را فرستاد، و طلحه پسرش محمّد را فرستاد. در میان مردم درگیری رخ داد که امام حسن ـ علیه السّلام ـ مجروع شدند و سر قنبر زخمی شد. قوم از ترس این که بنی‌هاشم جدی وارد عمل شوند، خانه عثمان را رها کردند. سپس جماعتی از آنان به خانه گروهی از انصار رفتند و از دیوار خانه بالا رفتند، یکی از اشخاصی که به عثمان رسید محمّد پسر ابی‌بکر بود، او محاسن عثمان را گرفت، عثمان به او گفت: ای محمّد! بخدا که اگر پدرت تو را می‌دید از این کار تو، ناراحت می‌شد. آن‌گاه محمّد بن ابی‌بکر عثمان را رها کرد و از خانه خارج شد و دو مرد وارد شدند، عثمان را گرفتند و کشتند.[xvii] 

بلاذری از ابن سیرین نقل می‌کند که بدیل، نزد عثمان آمد و شمشیری با خود داشت در حالی‌که می‌گفت: حتماً او را می‌کشم. پس پیش عثمان رفت و او را یک ضربه زد،[xviii] امام حسن و امام حسین ـ علیهم السّلام ـ و همراهانشان وارد شدند، دیدند که مرده است. خبر به گوش امام علی ـ علیه السّلام ـ رسید. به سوی او آمد و به دو فرزندش فرمود: کیف قتل و أنتما علی الباب؟ لطم الحسن و ضرب صدر الحسین و شتم محمّد بن طلحة و لعن عبدالله بن الزبیر...[xix]: چگونه کشته شد با این‌که شما بر در خانه  بوده‌اید؟ به صورت امام حسن ـ علیه السّلام ـ و سینه امام حسین ـ علیه السّلام ـ زد، محمّد بن طلحه را ملامت کرد و عبدالله پسر زبیر را نفرین کرد. سپس به دنبال همسر عثمان نائله دختر فرافصه فرستاد و به او گفت: بگو ببینم چه ‌شد؟ گفت که ابتدا محمّد پسر ابی‌بکر وارد شد. محمّد گفت: راست می‌گوید و گفت: به‌خد بر او وارد شدم و قصد کشتن او را داشتم، ولی هنگامی که با من سخن گفت، بیرون رفتم و از دو مردی که به جای من آمدند خبر نداشتم، او کشته شد و من از کشتن وی خبر ندارم[xx]. و گفته‌اند که مدّت زمان محاصره عثمان در خانه خود چهل و نه روز بوده است. و ذکر شده است که قاتل او کنانه فرزند بشر یخیبی بود که ضربه‌ای به پیشانی او زد و سپس سعد پسر حمران مرادی با شمشیر به شانه‌اش زده است. 

درود باد بر کسی که پیرو حق بوده و از خود انصاف داشته باشد و کینه توزی و تعصب کور را از خود دور نگه داشته است. 

 والسلام 

منبع: www.salam-shia.com 

  


--------------------------------------------------------------------------------

[i] ـ ابن اثیر در اُسد الغابة، ترجمه ابن عبدالبردر  الاستیعاب و ابن حجر در الاصابة و الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 96. 

[ii] ـ الاستیعاب، ج 2، ص 69؛ تاریخ طبری، ج 11، ص 357. 

[iii] ـ مروج الذهب، مسعود، ج 2، ص 343، چاپ دارالهجرة؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 11، ص 67. 

[iv] ـ الانساب، بلاذری، ج 5، ص 27؛ مروج الذهب، ج 2، ص 334، چاپ دارالهجرة. 

[v] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 164، چاپ دار صادر. 

[vi] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 164، چاپ دار صادر. 

[vii] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 336، چاپ دارالهجرة. 

[viii] ـ مروج الذهب، ج 2، ص 335؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 165، چاپ دار صادر. 

[ix] ـ مروج الذهب، ج 2، ص 336، چاپ دارالهجرة. 

[x] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 166، چاپ دار صادر؛ الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 57، دارالمعرفة، بیروت. 

[xi] ـ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 158، چاپ تهران. 

[xii] ـ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 40، چاپ لیدن؛ انساب البلاذرى، ج 3، ص 4؛ الاستیعاب فی ترجمة عثمان، ج 2، ص 476. 

[xiii] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 169، دار صادر. 

[xiv] ـ علی فى الکتاب و السنه، ج 3، ص 201، چاپ شاکری. 

[xv] ـ مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 344، چاپ دارالهجرة. 

[xvi] ـ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 49، چاپ لیدن؛ الامامه و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 34؛ الصواعق المحرقة، خوارزمی، ص 69. 

[xvii] ـ مروج الذهب، ج 2، ص 344، چاپ دارالهجرة، طبقات ابن سعد، ج 3، ص 51. 

[xviii] ـ انساب الاشراف، بلاذری، ج 5، ص 72 ـ 82 ـ 83ـ 92 ـ 97 ـ 98؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 125، 131، 132؛ حیاة الحیوان دمیری، ج 1، ص 54؛ الاصابة، ج 2، ص 215. 

[xix] ـ مروج الذهب، ج 2، ص 346، چاپ دارالهجرة. 

[xx] ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 176، دار صادر؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 346.